یکی یدونه.....چراغ خونه

دندان 17-18-19

خیلی اتفاقی 15 آذر طی یک پروژه قلقلک بازی این دندونها توسط خاله جونی کشف شد . و تازه من بعد این کشف بزرگ بود که فهمیدم 4 شب تب بالای 39 درجه و سرفه  برای چی بود . بیچاره اون دکتر که گلوی دخترک و دید و گفت چیزی نیست و ما کلی گفتیم چقدر بیسواد این بچه داره سرفه میکنه و خودش میگه گلوم درد میکنه . مبارکت باشه دخترم . خلاصه که فقط دندون 20 مونده .امیدوارم این دندون بی دردسر در بیاد. در راستای 19 دندونه شدن مرقبت از دندونا برامون جدی تر شد .داریم شیر شب و به کل حذف میکنیم و مسواک  خیلی مرتب  میزنیم.       ...
20 آذر 1392

بریم بازی 4

خیلی وقته از بازی هامون ننوشتم .سعی میکنم از این به بعد منظم تر بنویسم .صد البته که باعث انگیزه برای ما هم میشه لطفا برید ادامه مطلب بازی با توپ پینگ پنگ خونه مامان جون که میریم چون اسباب بازی اونجا زیاد نیست دخترک زود حوصله اش سر میره ( البته اگه وسایل خاله بازی باشه مادر بزرگ و نوه به کل میرن تو فاز بازی )به خاطر همین بازی اختراع میکنیم . اما این بازی خوبیه چون توپهای پینگ ینگ شیطون هستن و سریع .بچه یاد میگیره که با چشم سریع دنبالشون کنه . رنگ بازی با کوش پاک کن و رنگ خوراگی وشابلون   قرص جوشان   و این هم هیجان دخترک از شنیدن صداهای ریز آخر جوشان بازی با نی و س...
8 آذر 1392

39 درجه

عشقم تب داره .از اون تب های سمج . که با هیچ دارویی پایین نمی آید. از صبح پاشویه و شستن دست و صورت و حوله خیس . از صبح شربت استامینوفن و شیاف .از صبح التماس من برای خوردن و شنیدن این جمله که هیچی بهم نده نمیخورم . حتی شیر هم نمیخوره . ازصبح بغل و بغل و بغل . ٢ شبه که نخوابیدم ٢ شبه که تبش بین ٣٨ تا ٣٩ بالا و پایین میره . دخترک ...عشق مامان، زودتر خوب شو .هیچ چیز سخت تر از این نیست که ٢ روزه برام حرف نزدی . "خدایا همه ی بچه های مریض و شفا بده " پ.ن: شب اول یه کم داغ بود اوردمش تو تخت پیش خودم که هواسم بهش باشه یه باره نصفه شب دیدم داره شعر بره ی مو فرفری رو میخونه تا آخرش گوش دادم خیلی کیف داشت. اومدم بغلش کنم و بوسش کنم دیدم مثل ک...
5 آذر 1392

سکانس 2

رفتیم مهمونی  بچه صاحب خونه یه ماشین کوچیک داره  از اینا که روش میشینن و با پا هول میدن تا بره . دخترک خیلی بهش علاقه پیدا کرده بود .بین مهمونا یه دختر دیگه هم بود که ٢ ماه از دخترک کوچیک تر بود اما کاملا از پس خودش بر میومد و معلوم بود که بین بچه های بزرگ تر از خودش بزرگ شده .خلاصه که بین این دوتا سر این مکاشین کشمکش بود .بعد مدتی تلاش موفق شد که بشینه روی ماشین  رو به دوستش میگه بلو پیش مامانت بشین وگلنه از دستت نالاحت میشم هاااااا دایی جونش از راه رسیده و دخترک و با همون لباس بیرون بغل کرده یه کم که نشسته تو بغل دایی میگه برو این لباست و در بیار .لباس راحتی ببوش. سرد نمیشی. ببین در بسته است.سرد نمیشی .(...
1 آذر 1392
1